دختري از پسري پرسيد : آيا من نيز چون ماه زيبايم ؟ پسر گفت : نه ، نيستي دختر با نگاهي مضطرب پرسيد : آيا حاضري تکه اي از قلبت را تا ابد به من بدهي ؟ پسر خنديد و گفت : نه ، نميدهم دختر با گريه پرسيد : آيا در هنگام جدايي گريه خواهي کرد ؟ پسر دوباره گفت : نه ، نميکنم دختر با دلي شکسته از جا بلند شد در حالي که قطره هاي الماس اشک چشمانش را نوازش ميکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خيره شد و گفت : تو به انداره ي ماه زيبا نيستي بلکه بسيار زيباتر از آن هستي من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه اي کوچک از آن را و اگر از من جدا شوي من گريه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد
نظرات شما عزیزان:
|